سه سالی که گذشت 2
یا حی برای تکمیل پست قبلی باید بگم که بهارمون توی بیست روزگی با قطره آد نزدیک بود خفه شه و خدا خیلی بهمون رحم کرد و تا چند وقت موقع شربت دادن یا قطره دادن تمام تنم میلرزید و عجیب اینکه باران هم تو بیست و دو،سه روزگی هم این اتفاق داشت براش میفتاد ولی خفیف تر. اینکه باران تو خواب خیلی شدید بالا میاره و تو گلوش میمونه.. بهار تو چهار ماهگی غذاخور شد تو پنج ماهگی دمر شد تو شش ماهگی بدون سینه خیز رقتن یهو چهار دست و پا رفت تو هفت ماهگی دستشو میگرفت به وسایل بلند میشد و راه میرفت تو هشت ماهگی نشست تو یازده ماهگی هم راه افتاد هم اولین دندون رو دراورد تا دو سالگی کلمات محدودی رو میگفت ولی بعد دو سال و سه چهار ماهگی یهو به حرف افتاد و شروع کرد برام...
نویسنده :
منیره آزادی
17:54