مادرانه

پنبه خاطرات 93

1393/12/28 20:23
نویسنده : منیره آزادی
439 بازدید
اشتراک گذاری

کل زندگیمان را خاطرات برداشته و دل دور انداختن هیچ کدام شان را نداریم،

داریم له می شویم زیر آوار این همه خاطره.

کاش می شد خاطره ها را مثل پنبه زد، کاش اصلا یک آدم هایی بودند مثل همین پنبه زن ها که با کمان شان می آمدند توی کوچه پس کوچه های سر ظهر خلوت شهر و دست شان را می گذاشتند کنار دهان شان و داد می زدند: آآآآآآآآآی خاطره می زنیم.

بعد تو صدایشان می کردی می آمدند توی حیاط، لب حوضی، باغچه ای، جایی می نشستند و تو بغل بغل خاطره می ریختی جلوی شان، خاطره ی مرگ عزیزهایت، تنهایی هایت، گریه هایت، غصه خوردن هایت، خاطره ی رفتن دوست و آشنایت؛

همه را می ریختی جلوی خاطره زن و او هی می زد، هی می زد؛

آن قدر که خاطره ها را تیکه تیکه می کرد، تیکه تیکه.

آن قدر که پودر می شدند، ریز می شدند تو هوا، مثل غبار

که باد بیاید برشان دارد و با خود ببرد به هر کجا که می خواهد...

بعد تو یک لیوان چای خوش رنگ تازه دم لیمو ترش کنار،

می آوردی برای خاطره زن و می گفتی:

نوش جان! سبک شدم؛ راحتم کردی از دست این همه خاطره...

و از خاطرات خوش برای شبهای سردمان رواندازی گرم می دوخت

پر از امنیت...

سال 93با تمام خوبیها و بدیهایش گذشت،بهترین اتفاقش جا خوش کردن بهار زندگیمان در بطن وجودم است و بدترینها را میخواهم با اسب سال 93بتازانم تا بروند و دیگر بر نگردند،دوستانم عزیزانم سال 94 پر از خوبی و شادی برایتان ارزو دارم..باشد که امسال حالمان بهتر و زیباتر 93باشد..

عیدتان سبز و خرم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد