مادرانه

قصه آمدنت 2

1394/2/9 13:54
نویسنده : منیره آزادی
362 بازدید
اشتراک گذاری

بزار اول از شبی بگم که اومدی،16فروردین ساعت 9:05دقیقه پاتو گذاشتی تو دنیای ما..هرچند ازبرخوردای بعضی از پرستارا خیلی ناراحت شدم اما وجود تو بهم آرامش میداد..فقط کاش مسیولین وقتی بیمارستانای دولتی رو از نظر امکانات تجهیز میکنن یه نظارتی هم به رفتار پرسنلش داشته باشن و فکر نکنن کسی که میاد دولتی زایمان میکنه از سر بدبختیه یا اینکه میخواد پول کمتر بده،خیلیا اونجا بودن مثل من که از سر اجبار رفته بودیم و واقعا برخوردای بعضی از کارکنان آزار دهنده بود..

خلاصه اینکه فرداش بدون هیچ تشریفاتی بردیمت خونه..دو سه روزی خونه بودی که برای تست زردی بردیمت همون بیمارستان و دکتر با معاینه گفت که زردی داری و آزمایش داد و زردیت 16بود و برای شما که زود به دنیا اومده بودی زیاد بود و دکتر دستور بستری داد..من و مامان جون تنها بودیم و بابا جمشید رفته بود دنبال شناسنامه شما..خیلی بهمون سخت گذشت کارای بستری کردن شما و باز دوباره برخوردای نادرست و اینکه برای کوچکترین چیزی مارو میچرخوندن دیگه کلافم کردو همین که شمارو از بغلم گرفتنو گذاشتن زیر دستگاه درحالیکه گرسنه بودی و گریه میکردی و مامان جون رفته بود دنبال تهیه کردن وسایلی که قرار بود من پیش شما بمونم و باید اون وسایل رو میداشتم،خودمم پا به پات گریه کردم..بعد ازاینکه شیرت دادمو مامان جون رو راهی کردم خونه دلم خیلی گرفت..برای تو برای همه اون بچه هایی که هرکدوم به یه دلیلی اونجا بستری بودن،یا زردی داشتن یا نارس بودن..با اینکه شما زود به دنیا اومدی اونم تو 35هفتگی اما خدارو شکر نیازی به دستگاه نداشتی..اما همون دو سه روزی هم که واسه زردیت بیمارستان بودم بدترین روزای زندگیم بود..طوری که وقتی اومدن دنبالمون برای مرخص کردن شما همه میگفتن چقدر لاغر شدی و چرا اینقدر شکسته شدی..توی تمام لحظه های اون سه روز فقط از خدا میخواستم هیچ پدر ومادری فرزندش رو تو تخت بیمارستان نبینه..اونم جایی که باهات درست برخورد نمیکنن و حتی دکتراش هم درست بهت جواب نمیدادن..زردیت که پایین اومده بود اقای دکتر گفت به خاطر زردی نگهت نداشتن بلکه به خاطر ناسازگاری خونی بوده که نگهت داشتن..هر چی هم ازش میپرسیدی که این ناسازگاری خونی یعنی چی و نکنه مشکلی باشه درست جواب نمیداد..تا روز آخری که اول قرار نبود مرخص بشی..خانوم دکتری که اونروز بود برام کامل همه چیز رو توضیح داد،اینکه خون من با خون شما سازگاری نداشت و این ممکنه بعدا باعث کم خونی شدید بشه و دوباره زردیت برگرده..بهت دارو تجویز کردن تا این مشکل حل بشه در غیر اینصورت باید خونت رو تعویض میکردن..که خدارو شکر برخلاف اعتقاد خانوم دکتر جواب آزمایشات خیلی خوب بودو روز سوم مرخصت کرد..با مرخص شدنت انگار دنیا رو بهم داده بودن..بابا جمشید و عمو بهروز و مامان جونا اومدن دنبالمون و سر راهم گوسفند گرفتیم تا برات قربانی کنیم..عمه بنفشه و خاله منصوره هم خونمون بودن.. بر خلاف روز اول که مرخصت کردن اونروز حسابی دورت شلوغ بود و مامان فاطی و عمه بنفشه طبق رسمی که داشتن برات شب هفته گرفتن که شب هفتم نوزاد پنبه رو بالای سر نوزاد اتش میزنن و به قول خودشون ریشه زرتشتی داره این رسم و بعد هم با همون پنبه سوخته رو ابروهای نوزاد میکشن..گرچه من به این رسومات اصلا اعتقادی ندارم اما به خاطر احترام به بزرگترها هیچی نگفتم تا بعدا دلخوری پیش نیاد..

ادامه دارد..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

الهام مامان علیرضا
10 اردیبهشت 94 14:03
سلام منیره جون خسته نباشی عزیزم احساست رو کاملا درک می کنم واقعا متاسفم که تو بیمارستان های ما این اتفاقات می افته و این که آدم روزهای اول زایمان به اندازه کافی حساس هست و همۀ هورمون های بدنش به هم ریخته ست باز دیگران هم روی اعصابت راه برن خداروشکر که مشکل ناسازگاری خونی نداشته بهارمون ببوسش دختر گلمون رو از طرف من که واقعا برام عزیزه
منیره آزادی
پاسخ
دقیقا همینجوریه الهام جان،انقدر تو اون روزا با برخوردای بدشون هم دل من هم مامانم و هم خیلیای دیگه شکست که زحمتشون رو بی اجر کردن..البته بودن پرستارایی که واقعا برخوردشون خوب بود و دلسوز اما اینقدر کمن که ادم فقط ضعفها و بدیها به خاطرش میمونه.. حتما الهام جون شما هم روی ماه علیرضا جون رو ببوس..
مامانی
3 خرداد 94 9:54
سلام چرا نظرهای من به شما نمیرسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منیره آزادی
پاسخ
سلام عزیزم،والا نمیدونم چون خودم دیر به دیر سر میرنم اینجا نمیدونم سیستم اینجا چه جوریه،ولی همین که لطف میکنی و سر میزنی یه دنیا ممنون،کوثر نازمو ببوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد