تو چه میدانی
تو چه می دانی ..
از شب هایی که دنیا دور سرم می چرخید ..
اما من ، با تمام قدرت ، به دور تو چرخیدم ؟!
تو چه می دانی ..
از روزهایی که بغض های دنیا برای من می ترکیدند ..
و من ، بی توجه ، با همه ی وجود ، برای تو می خندیدم ؟!
تو چه می دانی ؟!
می دانی نازنین؟
احساسم به شکل قلب کبوتری شده است که موقع ترس ازجایی برخاسته...
دست بر روی قلبش که بگذاری تپش ناموزونش را حس میکنی..
چه میگوید؟؟
تو چه میدانی؟
چه بر سر قلب روزگارش امده
"می تپدبرای نیست های قشنگ گذشته اش"
" می تپد برای هست هایی که بودنش را مدیون آنهاست..."
"می تپد برای آیندگانی گنگ"
تو چه می دانی
ازشبهایی که دور سرم چرخید؟
تو چه می دانی؟؟
چه حرفهایی گره شده است درگلویم برای گفتن
و
چه حرفهایی هست برای نگفتن
که باید اشکشان کرد برای...
تو چه می دانی نازنین؟
که:
"چگونه به دنبال واژها میکنم برای نوشتن و چه گریزپای شده اند این مونسان من"
تو چه می دانی نازنین...!